نوشته اصلی توسط
Mryo
مریم هستم.۲۴ سالمه
حدود ۳ سالی میشد که با ی آقایی تو رابطه بودم. صرفا فقط دوست بودیم و ایشون ۶ ماه از من کوچیکتر هستن
روزای خیلی خوبی هم داشتم باهاش.چون رفتارش و شخصیتش دقیقا طبق ایده آل من بود.این آقا تو زندگیم همه جوره کنارم بود
باعث ادامه تحصیلم شد.انگیزه شد ک دنبال چیزای ک دوس دارم برم.زندگیم خیلی بهتر شد حالم خوب بود
منم همه کار میکردم ک خوب باشه ولی متاسفانه دچار افسردگی بود. از اول میدونسم ک افسردگی داره
ولی کنار اومدم و خواستم ک با روحیه دادن اوضا بهتر شه. ولی دیگ بعد ۳ سال خسته شدم.ازینکه همش افکار منفی داره،همش انرژی منفی،از ی مشکل کوچیک کابوس میساخت برا خودش.
تحت درمان هم هست ولی من اثر مثبتی ندیدم رو حالش.
کمکم سرد شدم ازش.دیگ ذوق و انگیزمو از دس دادم.دور شدم ازش.ب حدی ک حتی تمایل نداشتم ببینمش چون وقتی کنارش بودم هیچ حرفی بینمون نبود فقط سکوت
رابطمو باهاش تموم کردم.سخت بود برام.یکی ک ۳ سال همش تکیه گاهم بود رو گذاشتم کنار.بعد چند وقت ب طور اتفاقی با ی آقایی آشنا شدم ک سه سال بزرگتر از من هسن.پیش قدم شدن و ابراز علاقه کردن.ب قصد آشنایی و ازدواج اومدن جلو.حتی مادرشون هم باهام حرف زد
آدم خوبی هستن.بنطرم ب حدی عاقل و باشعور هستن ک بشه در کنارشون ی زندگی خوب رو شروع کرد.ولی شرایطشون و شغلشون یجوره ک دو دل هستم برا تصمیم گیری.چون میدونم خانوادم مخالفت میکنن.و خیلی از اخلاق و رفتار ایشون اصلا برامخوشایند نیس و اگر بخوام باهاشون باشم راه سختی در پیش دارم و باید خیلی چیزارو عوض کنم.ولی این آقا قول میدن ک همه چیو درس کنن و بعد اقدام کنن برا ازدواج
همون اول قبولشون نکردم چون حس میکردم تو شرایط خوبی نیستم برا ی رابطه جدید
ولی ایشون خیلی اصرار کردن .خیلیا رو واسطه کردن.الان باهاشون از طریق چت در ارتباطم ولی هنوزم مطمئن نیستم ک بهشون علاقه دارم یان
از طرفی هم اون پسری ک ۳ سال باهاش بودم دوباره اومده سراغم. ازم میخواد ک باهاش باشم. ی آدم خیلی مغروری بود ولی الان جوری غرورشو گذاشته کنار و ازم میخواد ک برگردم تعجب میکنم
میگ ک باهم باشیم میگ کنارم باش هدفم باش تا هم حالم خوب بشه.هم همه چیو درست کنم
هی خواستم ندید بگیرم.بیشتر پیگیرم میش
منم دلم باهاشه. میدونم رابطم باهاش عاقبت خوبی نداره
چون این آقا شغل ثابتی نداره و بارها بهم گفته ک شاید هیچوقت ب ازدواج فکر نکنه شاید افسردگی باعث میش ک این حرفارو بزنه. از طرفی هم میترسم برگردمپیشش و دوباره عین قبل رابطمون سرد و غیرقابل تحمل بشه
ولی بااین وجود باز دلم میخواد تو زندگیم باشه
چون وقتی اون هست حالم بهتره.تکیه گاه میش ک برا زندگیم تلاش کنم و حس میکنم هیچ کسی نمیتونه مث اون باشه باهام.شخصیتش انقدر در نظرم خوبه ک هیچکس ب چشمم نمیاد
خیلی سردرگمم. خیلی بلاتکلیف.نیاز داشتم حرفامو ب کسی بگم و راهنمایی بخوام
چیکار کنم بااین شرایط و دو دلی
با پسری باشم ک ازم کوچیکتره و ب احتمال زیاد آینده ای باهاش ندارم؟
یا با مردی ک ادعا میکن خیلی دوسم داره و همه تلاشش میکن ی زندگی خوب بسوزه.و من نمیتونم دوستش داشته باشم چون هنوز ب رابطه قبلی فکر میکنم
چیکار کنم کمکم کنید لطفا